گروه جهادی والفجر313فتح

گروه جهادی والفجر313فتح ناحیه مقاومت بسیج امیرالمومنین(ع)سپاه حضرت رسول(ص)

گروه جهادی والفجر313فتح

گروه جهادی والفجر313فتح ناحیه مقاومت بسیج امیرالمومنین(ع)سپاه حضرت رسول(ص)

شهیدبقایی مشغول خواندن سوره فجربودبه آیات آخرکه رسیدازشهیدحسن باقری پرسید:این آیات آخریعنی چه؟شهیدحسن باقری گفت: این آیات یعنی شهادت.دیگرفلسفه اسم وراه گروه جهادی والفجر313مشخصص است .راهش راه شهدافرمانده اش مادرپهلوشکسته مان خانم حضرت فاطمه الزهرا(س)
دین ودانش درکنارهم به صورت تخصصی درخدمت به مناطق محروم باتشکیل جبهه فرهنگی مدنظرامام خامنه ای(مدظله العالی)
...............................................
این وبلاگ درمورد گروه جهادی والفجر313فتح می باشد افرادی که هرکدام إن شاءالله عماری برای امام خامنه ای(مدظله العلی )بوده ودر راه رضای خدا وادامه راه شهدا با توکل به خدای متعال وتوسل به ائمه اطهار(ع)وشهدا پادرراه جهاداصغروجهاداکبرمی نهندودر مناطق محروم به خدمت مشغول می شوند
جهادی نوک پیکان جمهوری اسلامی است
جهادی اعزام به جبهه است جنگ جنگ فرهنگی وجنگ نرم است
خدایاشهادت رانصیبمان فرماولیاقت شهادت رابه ماعطافرما
.........................................
گروه جهادی والفجر313فتح جهادگران تهرانی ناحیه مقاومت بسیج امیرالمومنین(ع)شهرک شهید محلاتی(ره) هستند
یازهراس صلوات

آخرین نظرات
پیوندها

بسم رب الشهدا والصدیقین



سلام علیکم
گروه جهادی والفجر313 فتح اعلام می کند
به دلیل متاهل شدن اکثر مسئولین کلیدی گروه، گروه جهادی والفجر313 فتح از دانشجویان در حال فارغ التحصیل تهران برای مسئولیت های کادر گروه ( آماد و پشتیبانی، پزشکی برادران،  عمرانی ، فرهنگی، روابط عمومی ، اشتغالزایی ) در خواست همکاری دارد.
لذا از دانشجویان محترمی که مطابق بارشته تحصیلی و توانمندی هاشون براشون مقدور در کارگروه های ذیل دعوت به همکاری می نماییم.
برادران :
کارگروه شهید مهدی باکری(عمرانی)     کار گروه شهید مهدی زین الدین(پزشکی)      کارگروه شهید مصطفی ردانی پور : فرهنگی
کارگروه شهید محسن دین شعاری : آموزش    تیم شهید ابراهیم هادی : آماد و پشتیبانی
خواهران :
کار گروه شهید زین الدین (پزشکی)    کار گروه شهید مصطفی ردانی پور( فرهنگی )      کارگروه شهید محسن دین شعاری : آموزش

این گروه جهادی به سیستم دانشجویی عمل می کند به دلیل اجازه ندادن بسیج دانشجویی استان(...) برای فعالیت در منطقه استان کرمان شهرستان قلعه گنج بخش چاه داد خدا(72 کیلومتر بعد از بخش) محدوده 16 کیلومتری دهستان از زیر بسیج دانشجویی استان (...) خارج و زیر نظر ناحیه مقاومت بسیج امیرالمومنین(ع) شهرک شهید محلاتی(ره) تهران فعالیت می کند. لذا به این دلیل مستقبل دانشجویان تهرانی خصوصا منطقه 1 است.  اعزام حرکت جهادی این گروه این بار کاملا مجزا صورت می گیرد به صورتی که اصلا خواهرا و برادرا همدیگر نمی بینند.
اعزام حرکت جهادی برادران : 6شهریور الی 20 شهریور
اعزام حرکت جهادی خواهران : 18 شهریور الی 28 شهریور
اعزام تیم آماد و پشتیبانی و حفاظت و گروه پیش قراول: یک شهریور الی 14 شهریور
اعزام تیم شماره 2 آماد و پشتیبانی و حفاظت : 14 شهریور الی 28 شهریور
از دانشجویان و پزشکان و طلابی که در این تاریخ می توانند ما را در این ماموریت همراهی کنند دعوت به عمل می آوریم
زمان ثبت نام : یک تیر ماه الی 20تیر ماه
طریق ثبت نام : مراجعه به وبلاگ گروه و پر کردن فرم ثبت نام   valfajr313 fath- jahadi .blog.ir
تماس با شماره موبایل های ذیل:
خواهران : 09109197818       برادران : 09195587455

۳۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۳ ، ۱۶:۳۳
گروه جهادی والفجر313فتح

بسم رب الشهدا والصدیقین

برای ثبت نام در حرکت جهادی 93گروه جهادی والفجر313فتح لطفا فایل فرم ثبت نام را دانلودنموده وبه ایمیل گروه ارسال بفرمایید.

valfajr313@chmail.ir

فرم ثبت نام



۴۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۲ ، ۱۳:۵۹
گروه جهادی والفجر313فتح

جایگاه زن مسلمان در خانواده از منظر کلام رهبر<br /><br />شناخت نقش زن در خانواده‏ی اسلامی در عصر حاضر، از اهمیت ویژه‏ای برخوردار است. پرداختن به این موضوع ما را به فهم صحیح این جایگاه در مکتب اسلام رهنمون می‏‏سازد. به طور کلی مسأله «خانواده» امروزه یک مسأله اساسی در دنیاست و خیلی­ها برای بهینه­سازی آن به دنبال الگو هستند. مقام معظم رهبری درباره این مهم می‏فرمایند: «خانواده که یک نهاد طبیعی و اساسی وجود بشری است، الان در دنیا این قدر دچار بحران است؛ به طوری که اگر کسی در دنیای به اصطلاح متمدن غربی امروز، یک پیام ولو پیام خیلی رقیقی درباره استحکام بنیان خانواده داشته باشد، از او استقبال می‏‏کنند؛ هم زنان استقبال می‏‏کنند، هم مردان استقبال می‏‏کنند، هم کودکان استقبال می‏‏کنند...»[1].<br /><br />اهمیت جایگاه خانواده به عناصر حاضر در آن مرتبط می‏باشد برخی دیدگاه­ها به اولویت جایگاه مردان وبرخی بر نقش زنان تأکید می­کنند در تبیین این اهمیت، رهبری زن را عنصر اصلی خانواده معرفی می‏کند: «در واقع، خانواده را هم زن به وجود می‏آورد و اداره می‏کند؛ این را بدانید. آن عنصر اصلیِ تشکیل خانواده، زن است، نه مرد. بدون مرد، ممکن است خانواده‏ای باشد. [...] اما اگر زن از خانواه‏ای گرفته شد، مرد نمی‏تواند خانواده را حفظ کند.»[2]<br /><br />به دلیل اهمیت نقشی که زن در خانواده برخوردار است،  این جایگاه را از منظر کلام رهبر انقلاب مورد بررسی قرار می­دهیم، ابتدا تعریفی از زن و خانواده در اسلام ارائه می­دهیم و به این مسأله می‏پردازیم که زن چگونه می‏توانند خود و خانواده­اش را به سطحی که اسلام در باب زن و نهاد خانواده مطرح کرده است و الگوی کاملی را به آن معرفی کرده، نزدیک کند تا خود و خانواده­اش در مسیر پیشرفت و تعالی قرار گرفته و در نهایت سبب پیشبرد جامعه به سوی تمدن اسلامی باشد.

بسم رب الشهدا و الصدیقین و الصالحین
سلام علیکم 
حلول ماه ربیع الاول بر شما جهادگران محترم مبارک
از اینکه این چند وقت مطلبی در این گروه بارگذاری نشد دلایلی وجود دارد. 
این چند وقت مشغله کاری  از یک سو و از سوی دیگر  صحبت کردن و تحقیق در مورد نوع اعتقاد زنان برای همراهی همسران در مسیر سربازی ولایت و امام زمان (عج ) و حتی رسیدن به مقام شهادت ؛ و تربیت فرزندان به  عنوان سرباز امام زمان (عج)   شهید شدنشان در این راه ؛ سبب شد تا مطلبی نگذارم ولو زمانی که  به نتیجه ای برسم.
از شب شهادت امام رضا(ع) تا دیروز  نائب الزیاره بسیجیان و جهادگران در حرم رضوی بودم. در حرم هم به نتیجه آخر رسیدم.
بعد از اینکه اولین مطالب در گروه بارگذاری شد، انتقادات و فرمایشاتی از سوی بعضی جهادگران خارج از شبکه و بعضا هم داخل شبکه  مطرح شد که زنان و دختران چنین روحیه ای نمی توانند داشته باشند و این امر خیلی سخته؛ از طرفی هم هیچ کس در مورد وظایف زنان در موقعیت و زمان فعلی جبهه مقاومت اسلامی تشیع صحبت و اظهار نظری نمی کرد. 
با دیدن این مسائل با مادر چند شهید از جمله شهید علی خلیلی( شهید امر به معروف و نهی از منکر) و خاله شهید رسول(محمد حسن) خلیلی( مدافع حرم) و چند نفر از بسیجیان و جهادگران ولایتی عاشق شهادت و... صحبت کردم. همچنین خاطرات همسران جانبازان 8 سال دفاع مدس را هم مجدد مطالعه کردم.  از مادران شهید  دو تا سوال  حتما می پرسیدم . 
قبل از تولد فرزند شهیدتون  فکر و نیت اینکه فرزندتون نذر آقا امام حسین(ع) و حضرت ابالفضل العباس(ع) کنید تا در راهشون شهید شوند داشتید ؟
آیا دلتون می خواست همسر یا فرزندتون در راه خدا شهید بشه؟
هنگام ازدواج با همسرتون می خواستید که ایشان همراهی کنید تا یه روزی به شهادت برسند؟
بعضی از مادران شهید متاسفانه پاسخشون منفی بود، اما مثل همه مادران از اینکه فرزندشون در چنین راهی شهید شده خوشحال و شاکر خداوند بودند
بعضی از همسران جانبازان  فرمودند: فقط بخاطره اینکه همسرشون در راه اطاعت از ولایت و دفاع از اسلام جانباز شده بودند حاضر شده بودند باهاشون ازدواج کنند و از همه جالب تر همسر یکی از جانبازان فرمودند خودم پیشهاد ازدواج به ایشان دادم و راضیشون کردم.
تا اینجا نتیجه صحبت ها نتایج خوب و امیدوارکننده ای داشت حداقل برای شخص خودم. اما وقتی با بسیجیان و جهادگران خواهرمون صحبت کردم متاسفانه از سوالات  مطرح شده در ذیل تعجب می کردند یا به شدت باعث ناراحتیشون می شد. حتی خیلی جالب بود یک نفرشون رسما بهم گفت عقلم از دست دادم.!!!
وقتی با دختران تازه ازدواج کرده  یا در شرف ازدواج کردن مواجه می شدم و می دیدم شخص مقابلم  آمادگی دارد   در مورد این جور مسائل صحبت کنیم  و منطقی  هم برخورد می کند این سوال را هم ازشون  می پرسیدم:
آیا قصدتون از ازدواج این هست ( بوده)که همسرتون و خودتون برای قدم گذاشتن در راهی که به دفاع کردن از ولایت و اسلام و حرمین شریفین  امامان  و معصومین(ع) در عراق و سوریه ختم می شود چه با پرداخت جانی، مالی و آبرویی همراهی و آماده کنید؟
آیا حاضرید همسرتون را برای شهید شدن همراهی و آماده کنید؟( اگر می پرسم آماده کنید منظورم اینکه خودتون رضایت به جبهه رفتنش داشته باشید و حتی مثلا به همسرتون بگید که بهترین نحوه شهادت تکه تکه شدن بدن و ذره ای باقی نماندن از بدن،  یا اینکه بدن به بدترین نحو بسوزه و حتی خاکستر بشه و  یا جوری شهید بشید که بدنتون قابل شناسایی نباشد، آیا دوست دارید این طوری شهید بشید؟) آیا شما می توانید چنین حرف هایی را به همسرتون بزنید؟ یا چنین خواسته ای ازش داشته باشید؟
و خلاصه برای همسرتون انگیزه ای ایجاد کنید تا مشتاق به این نحو شهید شدن بشه  و از خداوند  بخواهد شهادتی به چنین نحو  و یا به چنین کیفیتی را بهش عطا کند.
 متاسفانه خیلی ها باشنیدن چنین سوالاتی یا متعجب می شدند و پاسخی نداشتند یا حرف هایی می زندند که نتیجه اش منفی بودن داشتن چنین تفکر و خواسته ای بود. اکثرشون اصلا می گفتند حاضر نیستیم همسرمون براش چنین اتفاقی بیافتد یا اصلا نمی توانم بگذارم همسرم به جبهه برود.
اما الحمدالله 3 نفر با کمال تعجب بنده ابراز  به داشتن چنین تفکراتی کردند و گفتند حاضرند همسرشون شهید بشه و برای اینکه همسرشون به چنین مقامی برسد از لحاظ فکری و روحی و حتی رشد معنوی کمکشون می کنند و اصل وظیفشون به عنوان یک همسر در این امر می دانند.
این گفتگو و مصاحبه ها هم سخت بود هم شیرین هم تلخ. تلخ بابت اینکه مسبب ناراحتی و اشک ریختن بعضی ازا این اشخاص محترم شدم. شیرین بابت روحیه دادن مادر شهیدی که دعا کردند إن شاءالله روزی برسد که همه زنان ایران زمین، زنانی شوند  که فرزندان و همسران خودشون را برای دفاع از اسلام و نابودی دشمنان اسلام آماده می کنند فرندانی برای سربازی آقا امام زمان (عج)  تربیت می کنند. همچنین شخصا برای خودم  و آن 3 نفردعا کردند که چنین روحیه ای را داشته باشیم و در خودمون تقویت و تثبیت کنیم.
این هم نتیجه  چند وقت مطلب نگذاشتن گروه اولین سربازان جبهه مقاومت اسلامی تشیع
خوشحال می شویم نظرات شما بزرگواران در مورد الزام و چگونگی ایجاد چنین روحیه ای در بین بانوان بدانیم؟
بنظرتون چقدر وجود چنین روحیه ای در بین بانوان ایرانی به پایداری اسلام و ارزش های انقلاب اسلامی کمک می کنند؟
لطفا زاویه دیدتون جوری به سمت این موضوع تنظیم بفرمایید که در مقابل حرکات دشمنامون و برنامه های ضد فرهنگ اسلامی- انقلابی برای بانوان چه طور باید مقابله کرد و یک سری از اعتقادات و روحیه های اسلامی – انقلابی را در بین بانوان نگه داشت و تقویت کرد؟ مثلا روحیه عفت و پاکدامنی، دین داری، همسرداری اسلامی که همان همسرداری تمام و کمال اسلامی است و خیلی موارد دیگر....
یازهرا (س )صلوات

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۳ ، ۱۱:۱۱
گروه جهادی والفجر313فتح

بسم رب الشهدا و الصدیقین و الصالحین



اللهم جعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد(ص)


صدای زیارت عاشورا  خواندن  وگریه اش می آمد. بلند شدم؛ نگاه کردم ؛ دیدم مشغول عبادتِ   و چند بار مدام این دعا را تکرا می کند و اشک می ریزد. بهش حسودیم شد از اینکه یک ارتباط خیلی  معنوی و عاشقانه با خدای خودش پیدا کرده، از اینکه می خواهد مثل مولایش در راه ولایت و امامت و دفاع از اسلام بمیرد و شهید شود. همیشه عاشق نماز خواندن و قرآن خواندش بودم. بهم آرامش می داد صوت قشنگی داشت؛ من همیشه مجذوب آن دعایی می کرد که می خواندش و باعث می شد منم وضو بگیرم و بیام پشتش بشینم و باهاش آن دعا یا نماز بخوانم. همیشه این طوری مشوق عبادت کردن من بود.


متوجه حضورم نشد تا نماز صبح مشغول خواندن نماز و مناجات  امیرالمومنین(ع) بود.منم باهاش زمزمه می کردم. یک آن دلم لرزید از اینکه نباشه و من صدای دعا و قرآن خواندنش نشنوم نماز خواندنش نبینم. لحظه بدی بود بغض و گریه امانم بریده بود. رفتم تو اتاق و درب بستم؛ تا خواستم گریه کردم و سپردمش به خدا. بعد از نماز صبح دیدم دارد دعا می کند


خدایا بعد من به همسرم صبر  و تحمل و ایمان قوی بده می ترسم از نبود من به تنگ بیاد و به تو گله و شکایت کند که چرا همسرم ازم گرفتی خدایا خودت کمکش کن. خدایا همان جور که مهرش به دلم انداختی و مهر آن را به دل من راضیش کن ازم بگذره و حلالم کنه.


وقتی این شنیدم خیلی بهم برخورد. به خودم گفتم آقا یادش رفته روز خواستگاری را که گفتم می خواهم همسرم در راه خدا شهید بشه و کمکش می کنم تا بخدا برسد. دستت درد نکن آقا به موقعش سرت تلافی می کنم. نوبت منم میرسه!


هیچی بهش نگفتم. سر صبحانه ساکت بود سعی کردم حرفی بزنم اما ازش ناراحت بودم یکم سربه سرش گذاشتم.


گفتم: ساکتی!! خبری از شیطنت هات نیست!!! با ما به از این باش که هستی


 یک لحظه غیر منتظره ازم پرسید: خانمم شما وقتی من نیستم چه کار می کنی؟ ناراحتی و گه و گریه  از نبود من که به درگاه خدانمی کنی؟!


فهمیدم چرا می پرسه و حرفش از چیه؟


گفتم: نه. اصلا. گریه برای چی؟ چرا باید گریه کنم؟راضیم به رضای خدا. فقط دعا می کنم وظایفت به خوبی انجام بدی همین.


گفت: آخه... و حرفش خورد.


گفتم: آخه چی؟حرفت راحت بزن همسر مهربان و نگران من. چیزی شده؟


گفت : نگرانتم. همین


گفتم: اگر نگران منی نگران نباش. مگه من نسپردی به خدا مگه هم خودت و هم من به خدا نسپردی؟ شماسپردی پس دیگه نگرانی ندارد.


دیرت نشه ؟ بچه ها منتظرت نباشند؟


بلند شد و باهم سفره را جمع کردیم. عادت همیشگیمون بود که همیشه توی کارها کمک هم باشیم خصوصا وقتی از جبهه می آمد خیلی کمکم می کرد حتی یک مواقعی نمی گذاشت دست به سیاه و سفید بزنم. آشپزیش حرف نداشت


رفتم ساکش آوردم. چفیه اش برداشتم. همیشه خودم چفیه اش آماده می کردم و دور گردنش می انداختم. قرار همیشگیمون بود یک رسم و عادت توی زندگیمون. هروقت آماده اش می کردم برود جبهه انگار خودم را هم آماده می کردم بروم جبهه .چادرم سر کردم و آماده بدرقه اش شدم.


گفت: نه نیا اذیت می شوی


گفتم: نه اصلا اذیت نمی شوم. بعد بدرقه شما می خواهم بروم  گلزار شهدا. اجازه می فرمایید زیارت حضرت معصومه(س) بروم؟


گفت: از اینجا بری قم؟ پس می خواهی بروی پیش برادرای شهیدمون آره؟ اجازه ما هم دست شماست بانوی من. منم دعا کن و نائب الزیاره ام باش خواهش می کنم....، خوشبحالت. از اینکه آن جا می روی و با حضرت معصومه(س) و شهدا درد و دل می کنی و خودت آرام می کنی ازت راضیم خانمم خدا حفظت کنه.


گفتم: خب حالا زبان نریز بریم که دیرت نشه.


وقتی رسیدیم مسجد هنوز اتوبوس ها حرکت نکرده بودند. دل تو دلم نبود. دل شوره بدی داشتم. هروقت می خواست بره این طور بودم اما این دفعه فرق داشت. وقتی خودم بدرقه اش می کردم ؛ دوباره با خدا سر اعتقاداتمون که بخاطره حفظ اسلام و داع از دینش و اطاعت از ولی و امام زمانمون (عج) شهید بشیم پیمان و عهد ی می بستم محکم تر از قبل و آرام تر می شدم.


صداش کردم. حاجی جان؟


گفت: بله خانمم؟


گفتم :می شود همراهم بیاید؟


نایستادم ببینم می گوید کجا؟  حرکت کردم تا دنبالم بیاد.


رفتیم داخل مسجد. هیچ کس داخل نبود.  جلو محراب ایستادم. قرآن برداشتم  بوسیدم دادم دستش. ضربان قلبم رفته بودبالا داشت قلبم از قفسه سینه ام در می آمد. التماس قلبم می کردم که آرام باشه. اما فایده نداشت.


گفتم: لطفا قرآن باز کن


توی دلم گفتم خدایا خودت بهم نشان بده. نشان بده که می پذیریش یانه؟برای من هم صبر قرار بده.


فقط نگاهم کرد. می دانست این مواقع  وقتی این جوری باهاش برخورد می کنم موقع تصمیم گیری سخته من و باید کمکم کنه. سخته اما شیرینه حاضر باشی تمام وجودت ازش بگذری و با خواسته و دست خودت آن را به جبهه بفرستی جوری که حتی احتمال برگشتش را هم ندی.


قرآن باز کرد. آیه 23 سوره احزاب بود.


بغض بدی گلوم گرفت . خدا را شکر کردم. سختم بود که بخوام خودم همسرم راهی کنم خودم از خدا شهید شدنش بخواهم خودم براش دعا کنم شهید بشه ولی باید این کار می کردم این تنها کاری بود که از دستم بر می آمد بخاطره خودش بخاطره قولی که به همدیگر داده بودیم. اینکه مانع همدیگر نشیم اینکه همدیگر کمک کنیم تا به خدا برسیم و حتی کمک کنیم همدیگر تا شهید بشیم. من باید پشتیبانیش می کردم باید خیالش از خودم راحت می کردم.


گفتم: می خوام خوب به حرف هام گوش بدی. من ببخش و حلال کن اگر اذیتت کردم یا حرفی زدم که دلت شکستم از من بگذر همسر خوبم. شما همه کس منی وقتی ازدواج کردیم تو هم خواهرم شدی ؛هم برادر نداشتم ؛هم پدرم ؛هم مادرم. حاجی من ،همسر من ،عزیز من ،همه کس من. گل یاس من.


گفت: چیه خانمم چیه همسرمن، گل نرگس من، همراه و سنگ صبور و رفیق و همرزم من. چیه؟ جان بخواه. چی می خوای بگی؟ چرا بغض کردی؟


سرم انداختم پایین و محکم و راسخ تر از قبل برای اینکه جلوی اشکم بگیرم آوردم بالا.


گفتم: تورا به فاطمه الزهرا(س) به آقا امام حسین(ع) قسمت می دهم باید بهم قول بدی


گفت: چرا قسم مادر پهلو شکستمون میدی آقا امام زمان(عج) ناراحت می کنی؟ امر بفرما بعد سعی می کنم قول بدم


گفتم: مطمئن باش به ضررت نیست باید قول بدی، قول مردونه تا لب از لب باز کنم و بگم.


 می دانستم که باورم می کنه


گفت: چشم. قول قول قول. قول مردونه حالاامر بفرما بانوی من.


گفتم: اگر می شد ازت می خواستم بدون من نری و من با خودت ببری تا باهم تو جبهه جلوی دشمن بایستیم و از اسلام و آب و خاکمون دفاع کنیم. اما همون جور که تو خواستگاریمون بهت گفتم تو هرجا بری و هرکاری بکنی انگار منم کردم ازت خواستم به نیت منم بجنگی و دفاع کنی یادته؟


گفت: بله. شما که شرط ضمن عقدم کردی. اینم شرط کردی که تا لبنان و فلسطین هم خواستم برم دیگه باید باهام بیای. خدا بهم رحم کرده الحمدالله اینجا را رضایت دادی تنها برم. حالا چی شده؟


گفتم: می خوام بهم قول بدی که شهید شدی آن دنیا منتظرم بمانی و تو روز قیامت تو برای من باشی و من برای تو. قول بدی که از خانم فاطمه الزهراس و آقا امام زمان(عج) و سیدالشهدا(ع) بخواهی و دعا کنی که شفیعمون باشند.


چفیه اش که شسته بودم و اتو کرده بودم و عطر همیشگیش بهش زده بودم انداختم دور گردنش و براش مرتبش کردم تا مرتب و قشنگ روی گردن و دوشش بشینه.


گفتم: حالا بسم الله می گی تا با این شرط بری؟


گفت: کجا سیر می کنی بانو؟...............الله اکبر! استغفرالله......شما دعا کن لیاقت شهادت داشته باشم چشم دعا می کنم و از خدا می خواهم. قول شرف و مردانه


گفتم: از خدا و آقا امام حسین(ع) بخواه همان جور که درخواست همسر وهب پذیرفتند درخواست من و دعای من و خودت بپذیرند و اجازه بدهند تو برای من باشی و من برای تو.


گفت: توکل برخدا راضی باش به رضای خدا چشم بانو.


گفتم: حالا بریم دیرت نشه؟


وقتی آمدیم بیرون  ایستادم به تماشا. بند پوتینش با  جدیتی وصف ناپذیر می بست. محکم و با صلابت و راسخ و عظمی قوی قدم بر می داشت.


رفتم جلو بهش گفتم: حاجی حاضرم بدنت هزاران بار تکه تکه بشه و بسوزه و قابل شناسایی نباشه و سال ها چشم انتظار آمدنت بمانم اما تو در راه خدا و برای امام زمان(عج) و حسین زمانه کشته و شهید بشی . حاجی هرکار کردی خالصانه و برای خدا انجام بده و سربلندم کن. دیگه سفارشت نمی کنم همان جور که خانم فاطمه الزهرا(س) فرمودند خالص باش تا خلاص شوی. باشه حاجی؟ باشه همسرم؟ باشه رزمنده؟


یک سلام نظامی داد و محکم گفت: چشم فرمانده.


سربند منقش به یافاطمه الزهرا(س) ادرکنی اش را گرفتم جلوش .گفتم :ببندم برات یا می بندی؟


گفت: خانمم خیلی دلم می خواد شما برام ببندی اما پسر مجرد ایستاده صلاح نیست .بچه مردم هوایی میشه!


گفتم: امان از دست شیطنت های شما.


جلوی روی خودم بست و گفت: خوبه؟ مورد رضایت شما هست؟


چشمام به تایید بستم و باز کردم. گفتم: همه وجود من برو به سلامت . خدا پشت و پناه و یار و یاورت باشه. ازت راضیم.


دستش برد بالا و خدا حافظی کرد. لبخند روی لبش بود که رفت.


رفتم حرم حضرت معصومه(س) خیلی گریه کردم دلم گرفته بود و بهانه کوچه های بنی هاشم و زانوان پر مهر مادرانه خانم فاطمه الزهرا(س) را داشت. گفتم : مادر یا فاطمه الزهرا(س) همسرم نذر فرزند مظلومتون آقا امام حسین(ع) کردم حتی فرزندی هم خدا بهم بده آن را هم نذرش می کنم. فقط  از ما راضی باشید. سر مزار شهید سید روح الله صحفی و شهید سید جواد حسین زاده هم رفتم.


گفتم: همسرم اول به خدا بعد به خانم فاطمه الزهرا(س) و بعد به شما می سپرم  کمکش کنید تا به راه شما ها برسه و شهید بشه.


اللهی و رب من لی غیرک


اللهم الرقنا شهاده فی سبیلک


خدایا شهادت نصیب همسرم و خودم بکن



یا فاطمه الزهرا(س) ادرکنی



به نظرتون آیا یک همسر مثلا شما نوعی می توانید چنین روحیه ای را داشته باشد؟ آیا این را وظیفه خودتونمی دانید که همسرتون همراهی کنید تا به راهی که دوست دارد برسه؟ شهید بشه؟


آیا دو تا همسر می توانند از همدیگر چنین انتظاراتی داشته باشند؟ زندگی تشکیل بدهند که همدیگر همراهی کنند تا به بخواهند با شهادت در راه خدا با پیکار و جهاد به خدا برسند ؟


شما آقایون چنین رفتا ر و برخوردی از همسرتون انتظار و حتی توقع دارید؟


همیشه زنان به عنوان پشتیبان کننده مردان چه در نقش مادر،چه در نقش همسر و حتی خواهر می توانند مشوق آن ها باشند تا در راهی قدم بگذارند تا به فلاح و رستگاری الهی برسند؛ و همین طور برعکس می توانند با حمایت و پشتیبانی نکردن فرزند یا برادر یا همسرشون مانع رستگاری و انحراف آن مرد بشوند. درسته؟


آیا الآن در جامعه کنونی وظیفه ما خانم ها به عنوان یک مادر و یک همسر ویا  یک خواهر چیست؟


آیا این طور نیست که به عنوان یک مادر باید فرزندانی را با کوشش و همت بسیار به عنوان سرباز امام زمان (عج) تربیت کنیم و به عنوان یک همسر، همسرمون( شوهرمون) همیشه همراهی کنیم و نگرانی هاش در مورد خودمون و خانواده اش کم کنیم تا در راه رسیدن به خدا و دفاع از اسلام و پیکار و جهاد با دشمنان اسلام  قدم بگذارد و إنشاءالله شهید شود؟


به نظرم هنوز برای زنده نگه داشتن اسلام ، آن هم اسلام ناب محمدی(ص) ایثار و فداکاری و از خود گذشتگی چه جانی ومالی نیاز است. هنوز درخت سرو قامت اسلام و انقلاب جمهوری اسلامی خون می خواهد.


إنشاءالله در مطالب آینده بیش تر در مورد این مسئله و نقش زنان در جبهه های مختلف حضور همیشگیشون در خط مقدم صحبت می کنیم


لطفا انتقادات و پیشنهادات و نظراتتون در مورد این مبحث بفرمایید.


 یا زهرا(س) صلوات.
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۳ ، ۱۳:۳۰
گروه جهادی والفجر313فتح
اینم یه طرح نمادین از "جنبش جهادی یاری غزه". با تشکر از طراح محترم محمدجاسم هاشم خانلو
دوستانی که در شبکه های مختلف عضو هستن یا وبلاگ و سایت دارن می تونن این طرح رو منتشر کنن. درباره فعالیت هایی که گروه های جهادی در حمایت غزه انجام دادن هم می تونید به این لینک مراجعه کنید (البته در حال به روز رسانیه)
jahadgaran.org/index.php/%D8%A7%D8%AE%D8%A8%D8%A7%D8%B1/…

اینم یه طرح نمادین از "جنبش جهادی یاری غزه". با تشکر از طراح محترم محمدجاسم هاشم خانلو<br />دوستانی که در شبکه های مختلف عضو هستن یا وبلاگ و سایت دارن می تونن این طرح رو منتشر کنن. درباره فعالیت هایی که گروه های جهادی در حمایت غزه انجام دادن هم می تونید به این لینک مراجعه کنید (البته در حال به روز رسانیه)<br />http://jahadgaran.org/index.php/%D8%A7%D8%AE%D8%A8%D8%A7%D8%B1/321-jonbesh-jahadi
۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۳ ، ۱۵:۴۰
گروه جهادی والفجر313فتح
بسم الله

فرداش هزارتا کار داشتیم. مراسم جشن تکلیف دختر ها بود و 2 نفر از بچه هامون که تو راه بودند و مغربی به بخش چاه دادخدا رسیده بودند دیگه صبح می آمدند دلشوره آن ها را هم داشتم. نگرانشون بودم.
 بالاخره سرمش تمام شد همه برگشتیم. بچه ها تا بامداد بیدار بودن ومنتظر ماها که از رمشک برگردیم. اصلا نفهمیدم چه جوری نماز شد با مکافات بلند شدم و نماز خواندم همان سر سجاده می خواستم بخوابم که بزور بلند شدم. وسط خواب و بیداری متوجه پیامک یکی از مسئولین بسیج دانشجویی که شب قبل برای بازرسی آمده بودند بهم رسید. خدا حافظی کرده بودن و عذر خواهی که حضوری ازم خداحافظی نکردند و نشده باهم جلسه ای داشته باشیم. مسئول برادرا مانع صدا کردن من شده بودند. گفته بودند ایشان تا بامداد بیدار بود و خسته هستند باهاشون کاری نداشته باشید.
چشم هام  که باز کردم آخرین نفر از بچه ها را دیدم که سفارش به استراحت بهم و کرد و رفت. اصلا توان بلند شدن نداشتم نمی دانستم چرا؟
فکر کنم ساعت 10به بعد بود که مسئول برادرا بیسیم زد و گفت چند نفر خبرنگار و فیلم بردار آمدند اما من اصلا یک چیز دیگه فهمیدم و یک جواب کاملا بی ربط بهشون دادم.
ظهر بود که آن 2 نفر از بچه هامون که توراه بودند رسیدند. وقتی خواهرمون دیدم بزور بلند شدم و به استقبالش رفتم.
هنوز حالم مساعد نشده بود نمی دانستم چرا لحظه به لحظه بدتر می شدم؟!!!!!
تا اینکه عصر شد وقتی قدم بر می داشتم مطمئن نبودم قدم بعدی به اختیار خودم هست یانه؟
بیسیم زدم به مسئول برادرا گفتم هر جور شده باید بهیار خانه بهداشت روستا را ببینیم. می خواستیم اطلاعات مربوط به مسائل پزشکی و بهداشتی روستا را ازشون بگیریم.
بنده خدا گفت بنده هم دنبالشون رفتم و إنشاءالله می بینیمشون. گفتم پس ما تا چند دقیقه دیگر میایم خانه بهداشت إنشاءالله که پیداشون می کنید ( عیتن آدم های لجباز و مسر)
وقتی با خواهرمون رسیدم خانه بهداشت، دهیار و بهیار و مسئول برادرانمون منتظرمون بودند.
نشستیم صحبت کردم و سوالامون پرسیدیم. بیش تر من پرسیدم. خواهرمون می گفت عین طلب کارها  بازجو ها حرف زدی. از شدت بی حالی و توان نداشتن صحبت کردن بود.
آخر حرف هامون گفتم: دستگاه فشار خون دارید؟
بهیار: بله؟
می شود لطفا بیارید ببینیم؟
بهیار بنده خدا دستگاه را آورد؛ همین جوری داشت من نگاه می کرد که حرف بعدیم چیه و دستگاه را برای چی می خوام.
گفتم اگر می شود فشار بگیرید.
فشار مسئول برادرامون گرفت. به قصد و نیت خودم نرسیدم. می خواستم فشار خودم بگیرد.
بهانه دیدن از دوتا از اتاق های آنجا را آوردم و اجازه گرفتم و رفتیم داخل.
یخچالی که داخلش چند تا آمپول و... بود با تخت و پایه سرم و...
تا تخت دیدم دستم بهش گرفتم و نشستم. به خواهرمون گفتم برو دستگاه فشار بیار و فشارم بگیر.
آورد و فشارم داشت می گرفت که خودمم به صفحه و عقربه اش نگاه می کردم.( وقتی ماکسیمم و مینیمم را می خواهیم از عقربه ها بفهمیم نشانه اش لرزش عقربه هاست.

12؛
11؛
10؛





همه این ها را رد کرد تا رسید به 6.
بله فشارم روی 6بود. مینیممش یادم نیست. خودم می دانستم بعدش چی کار باید کرد. قرار شد اگربشه برام آنژوکت بزنند. بهیار آمد و آنژوکت زد.
با پای خودم بزور آمدم بیرون. می توانستم هنوز هم روی پا بایستم.
هرچی خواهرمون و مسدول برادرا اصرار کدند با ماشین برویم قبول نمی کردم آخرش بهار مجبورم کرد. رفتیم محل اسکان و جعبه کمک های اولیه را برداشتیم رفتیم داخل یکی از اتاق ها. نی خواستم بچه ها متوجه بشوند. سر درد بهانه کردیم . نگذاشتیم کسی تو اتاق بیاد. سرم و ست سرم داخل جعبه کمک های اولیه را برداشتیم و سرم خودم به کمک خواهرمون وصل کردم. هنوز پنج دقیق نگذشته بود که به خواهرمون گفتم دستم خیلی می سوزد. بله آنژوکت داخل رگ نبود. رفت به مسئول برادرا بگه که خبر بدهند بهیار بیاد ست پروانه ای بجای آنژوکت بزند.
قرار بیاد که من پتو را کشیدم روی سرم دیگه چیزی متوجه نشدم. آن یک سرم نیم لیتری بود.
در این بین چیزی متوجه نشدم . چند ساعت بعد، بعد مغرب متوجه اطرافم شدم. من منتقل کردند مرکز بهداشت رمشک. خلاصه کنم تا نما صبح زیر سرم بودم.
افت فشار وحشتناک از علائم این ویروس سه نقطه است. مراقب خودتون در مناطق جنوب کرمان و سیستان و بلوچستان باشید.
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۳ ، ۰۵:۰۹
گروه جهادی والفجر313فتح

بسم رب الشهدا والصدیقین

حرف از ویروس مناطق جنوب کرمان وسیستان زدم گفتم براتون این خاطره را در 2 بخش تعریف کنم .

قرارمون این بود که بچه های فرهنگی به صورت تیم های چند نفره بروند با اهالی روستا دیدار کنند. عید را تبریک بگویند و پک فرهنگی بهشون بدهند. روز سوم فروردین دهیا ر روستای زیارت گیاهان برای صرف شام منزلشون دعوتمون کردند. 
قبل وارد شدن دم درب منزل با مسئول برادرا قرار گذاشتیم که 45 دقیقه دیگر که ساعت 22:30 می شد از منزل خارج شویم و فقط برای صرف چای بمانیم
اما وارد شدن همان و فراموش کردن همه این ها توسط برادران همان.( بیسیم هاشون را هم خاموش کرده بودند که چیزی نشنوند)
وارد شدیم سلام وعلیک کردیم نشستیم
برادرا هم رفتند داخل اتاق کناری. آرام آرام صدای شوخی وخندشون می رفت بالا
به همه بچه ها تاکید کرده بودیم آب منطقه آلوده است و از آب منطقه نخورید 
دیدم همشون دارند من نگاه می کنند گفتم چیزی شده؟ گفتند شربت و چای می خورید؟
داشتم با صاحب خانه صحبت می کردم گفتم بله و شرع کردم به خوردن. دیدم ماشاءالله همه دارند با من می خورند. پیش خودم گفتم چقدر بچه های خوبی شدند حرف گوش می دهند( نگو از ترس جانشون بود)
خلاصه سفره را انداختند آن هم چه سفره ای زرشک پلو با مرغ و قشنگ سالاد شیرازی با سوس و نوشابه. عین سفره های رنگین خانمون.
همشون 10 دقیقه اول مشغول غذا خوردن بودن. یکیشون که از هولش به سرفه افتاد بود. ( طفلکی یک چند روزی بود یک غذای حسابی نخورده بودند)
آخرهای غذا بود یکی از بچه های گفت حواست به فلانی هست؟ ببین چه قدر سرخ شده! زیاد حالش خوب نیست! گفتم باشد و گه گاهی حواسم بهش بود 
دیگر می خواستیم بیایم بیرون هرچی به آقایون بیسیم می زدیم انگار نه انگار در این عالم بیسیمی دستشون و خانم هایی این طرف منظر پاسخ خلاصه به هزار بیچارگی جواب دادند که بله؟ گفتم برویم؟؟؟؟؟ گفتند بله بله بله بریم.
همین که بنده خدا گفت برویم ظرف میوه را برای ما آوردند 
بیسیم زدم گفتم بمانید برای ما میوه آوردند. ( کارد بهم می زدید از دست برادرا خونم در نمی آمد)
خلاصه خداحافظی کردیم آمدیم بیرون که بچه های گفتند فلانی دیگه واقعا حالش بهم خورد.
چشمتون روز بد نبینه دیدم سرخ سرخ و دارد از حال می رود فشارش آمده بود پایین تب شدیدی هم داشت.
مسئول برادران دیدم که با دهیار داشت حرف های آخرش می زد که رفتم جلو و گفتم چی شده و اینکه زمین به آسمان برسانید و آسمان به زمین باید همین الآن یک ماشین جور کنید خواهرمون برسانیم نزدیک ترین مرکز بهداشت! آن هم کجا؟ دهستان رمشک.
بسم الله گفتیم و با ماشین و همراه دهیار رفتیم رمشک.
بنده خدا با دکتر رمشکی هماهنگ کرده بود آماده منتظر ما بودند.
خواهرمون اصلا نمی توانست روی پاش بایسته. استخوان درد داشت و افت فشار. هنوز از تهوع و استفراغ خبری نبود.
سریع بهش سرم زدند. آن هم یک سرم یک لیتری حالا وایستا تا 1یا 2 بامداد تا سرمش تمام شود
خودم بالا سرش بودم. آستینم که هنوز چند ساعت نمی شد پوشیدم در آوردم و محکم آستین مانتوم گرفتم. آستینم با آب خیلی خنگ خیس می کردم می گذاشتم روی پیشانیش. الحمدالله تبش آمد پایین. (دکتر رمشکی نامردی نکرد و نگفت این بیماری ویروسی ودر منطقه هست.)
وقتی بالا سرش بودم احساس می کردم خودمم گرمم می شود و یکدفعه سردم می شود. نمی توانستم روی پا بایستم که گذاشتم به حساب خستگی.
ادامه دارد.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۳ ، ۱۷:۱۹
گروه جهادی والفجر313فتح
بسم رب الشهدا و الصدیقین

اولین نشست فرهنگی جهادیون در محضر آیت الله جاودان دوشنبه 16 تیرماه از نماز ظهر برگزار می شود.
ایام هجرت های تابستانی نزدیک است،‌ هرچند گروه های جهادی را عموم مردم بیشتر به کار عمرانی می شناسند اما بین جهادیون، کارفرهنگی غایت همه فعالیت ها در عرصه های مختلف جهادیست.
اما آیا هر کار فرهنکی از عمق و اثر کافی برخوردار است؟ حضرت آیت الله خامنه ای در جمع دانشجویان دانشگاه شهید بهشتی می فرمایند: "خیلی تلاش و مجاهدت در زمینه‌های فرهنگیِ خوب می‌شود کرد؛ البته مواظب باشید عمیق باشد. کار سطحیِ فرهنگی مفید نیست؛ گاهی هم مضرّ است."
در این راستا برگزاری نشست هایی فرهنگی بین فعالین جهادی، برای در اختیار قرار دادن ایده ها، تجربیات و محصولات فرهنگی در تقویت هرچه بیشتر این مهم می تواند بسیار اثر گذار باشد. لذا این فرصت یک ماهه قبل از مسافرت های جهادی را غنیمت می شماریم و برای شروع کار، خدمت حجت الاسلام و المسلمین جاودان-از شاگردان برجسته آیت الله حق شناس و از اساتید اخلاق تهران- گرد هم جمع خواهیم شد. باشد که توصیه های اخلاقی و فرهنگی ایشان بتواند آغازی باشد برای راه پر فراز نشیب جهاد فرهنگی...



۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۳ ، ۱۳:۰۷
گروه جهادی والفجر313فتح

بسم رب الشهدا و الصدیقین

شاید این آخرین پستی باشد که بنده برایتان می گذارم

دوباره فصل سفر و دل کندن و پرواز رسیده است

دوباره باید تمام کوله بار زندگیت را در کوله ای بگذاری بر روی زمین و دیگر برش نداری

آری باید این طور سبک و بی بال و صاف و زلال راهی شوی

اما صافی و زلالی برایم وجود دارد؟ .....خیر.....مطمئنم.....

دیگر باید رفت

این بار کار بسیار سخت شده است

حالا این بار با کنجکاوی بیش تر باید عازم جبهه شوم

این بار باید جوری برویم که حتی ریگ های سنگ های زمین منطقه را هم مثل حاج همت حفظ شویم تا شب عملیات گرای درست به بچه ها بدهیم.

آری جبهه جهادی....

شب عملیات.....

مناجات های شبانه..........

هیئت جهادی...........

چه حسرتی هست

4 ماه منتظر این زمانیم

وقتی وارد منطقه می شوی گویا دیگر متعلق به این زمان و مکان نیستی 

بدون هر تعلقی 

فقط باید مطیع فرمانده ات باشی و پای در رکاب او........


بادلی آرام و قلبی مطمئن شما جهادگران محترم را به خدا می سپارم 

از شما حلالیت می طلبم

حلالم بفرمایید

نمی دانم این بار شاید حاج همت هم منتظرمان باشد و هم پای او راهی منطقه عملیاتیمان شویم

اگر زنده بر نگشتم ....

دیدار به قیامت

 چند روز دیگر عازم منطقه هستیم

التماس دعای فرج

یازهراس صلوات



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۳ ، ۰۳:۰۶
گروه جهادی والفجر313فتح


 

 

بسم رب صبر...!

ما می جنگیم...!



ما می جنگیم....!

خسته شدن برای کسانی که خانه شان طلائیه است شئون ندارد!!

خسته شدن برای کسی که دلش را طلاییه و شلمچه جا گذاشته و با عشق شهدا راهی مناطق محروم برای رسیدن به شهدا شده است باز هم شئون ندارد !!!

خدا ما را رزمنده از مادر زاده است...!

خدا تمام علایق ما را حول محور مبارزه چیده است...!

مبارزه ...کاری که تقدیر در تمام مراحل زندگی برای ما قضا کرده است...!!

ما می جنگیم...!

می جنگیم ...تا به آرامش برسیم...!

جنگ طلب نیستیم...اما به هیچ وجه اجازه نمی دهیم کسی چیزی را به ما تحمیل کند...!

تحمیل را نمی پذیریم حتی اگر از سر هایمان کوه بسازند...!

این روزها دلم برای طلائیه تنگ شده است...!

این روز ها دلم برای فکه، جزیره های مجنون، میشتاق و.........و حتی حرم امام رضا(ع) تنگ شده است

این روز ها بیش تر از هر زمان دیگر بی تاب جایی شده ام که مرا از دنیا جدا کند و بی آلایش قدم بر دارم.


مردم دنیایی را دوست ندارم...کسانی که هر روز می روند دنبال یک لقمه نان...گویا در این دنیا چیز دیگری جز نان نیست...هدف خیلی ها امروز منحصر شده است در این جور چیزها...!

جهادگران هم پیمان ...آری همان ها که در دشت طلائیه به خاک و خون کشیده شدند هدفشان چیز دیگری بود...

همان ها که عاشقانه و مجنونانه در پی او بودند ...و براهدف ........

آری ....هدف پسر زهرا(سلام الله علیها) بود...!

هدف این بود که نکند پسر زهرا(سلام الله علیها) لحظه ای احساس غربت و تنهایی کند...!

ما می جنگیم ...اما نه برای یک لقمه نان...بلکه برای دل پسر فاطمه(سلام الله علیها)...!

 فاطمه(سلام الله علیها) مادر من است...!!

خانم فاطمه الزهرا(سلام الله علیها) مادر همه ماست...!!

جهادگر، برادر، خواهر،...مادر من، مادر شما هم هست...پس شما هم بجنگ...بجنگ برای پسر زهرا(سلام الله علیها)...!

مشکلات هرچه بیشتر باشد زندگی شیرین تر می شود...!

اصلا هرکه بامش بیش برفش بیشتر...!

می خواستی عاشق طلاییه نشوی...!!!

می خواستی عاشقانه در جزیره مجنون منتظر معشوقت نباشی...!!

می خواستی عاشقانه به دنبال معشوقت در جای جای این کرده خاکی نباشی....!!!

عاشقی درد دارد...خون دل دارد...زحمت دارد...!

اما این عشق تمام این ها را شیرین می کند...!

یادت باشد مادرت همان مادر پهلو شکسته است....همانی که تک تک شهدا را لحظه ی پرواز همراهی می کند...!

توسل کن رفیق..!

مادر مرا دریاب...!



این روز ها همه جهادگران گروه جهادی والفجر313 فتح دلتنگ جبهه جهادیشان شدند


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۳ ، ۰۲:۴۹
گروه جهادی والفجر313فتح


بسم رب الشهداوالصدیقین


سلام علیکم

دوباره کفش های پای دلم را درآوردم .

خواستم احرام کعبه سازم و بعد به بقیع روم

احساسی مرا به طبقه دوم کشاند



ازآن بالاکه به کعبه نگاه می کردم،دل تنگ شدم!

دل تنگ یک مولا !

اولین شخص را که دیدم پرسیدم می دانید مولایمان یابن الحسن کجاست؟

گفت: چرا دنبال او می گردی؟

گفتم: از راه دور آمدم
دل تنگ اوشدم وسوال هایی دارم.

گفت: سه روز روزه ساز. به استغفار و توبه مشغول شو!

اگر مولایمان اذن داد به دنبالت می آیم!

آمدم به او بگویم مسافرمدینه ام ...........رفت.

هرچه دنبالش گشتم نبود!

شخصی دیگر رادیدم گفتم می دانی مولایمان یابن الحسن کجاست؟

گفت : بعد سه روز، روزه و استغفار و توبه همان مرد به سراغت می آید. این قدر سوال نپرس وایمان داشته باش.

درفکر بودم و به کعبه نگاه می کردم. صحبت های مرد در ذهنم مرور می شد.

دستی بر شانه ام احساس کردم

بانویی با پوشیه بود!

خرمایی تعارف کرد وگفت: صبور و  آرام باش و معتقد باش!

نفهمیدم زمان چقدر گذشت که دیدم سحر است .آمدم آب بنوشم اذان دادند!

بالبی تشنه و گشنه روزه گرفتم!

روز مشغول قرآن خواندن و شب به استغفار و ناله!

از اینکه مدینه نبودم و به بقیع نرفته بودم ناراحت بودم !

آخرمن به بقیع می روم تامادر را بیابم!

مادرمان خانم فاطمه الزهرا(س) امااین بار ایجا؟؟؟؟

اینجا در کعبه؟؟؟گویا معتکف شدم!

با خود زمزمه می کردم که اگر واقعا مولایمان صاحب الزمان عج را ببینم ......!!!

یعنی می شود؟؟؟؟؟

ایشان را دیدم چه بگویم؟؟؟؟

لیاقتش چه؟لیاقتش را دارم؟؟؟؟

بانویی را در کنارم دیدم نگاهی کردو گفت:

خودت لیاقتت را رقم می زنی اگر پاک وبدون گناه شوی! اگر استغفارت قبول شود!

سه بار جمله اش را تکرار کرد.

گفت: بلند شو و پشت مقام ابراهیم راببین

که اسماعیل(ع) نیز منتظر دیدار اوست.

اسماعیل وار باش !

نفست را ذبح کن و گناهت را از خدا بخواه ببخشد!

گفت: وقتی به پیشگاه مولایم بقیه الله (عج) رفتی هرآنچه لازم است بگو

قبلش سه بار سوره توحید بخوان تاآنچه لازم است را بر زبان بیاوری!

مجذوب کعبه و پشت مقام ابراهیم بودم.

حرف هایش برایم مرور می شد.!

با خرمایی سحری را خوردم وآبی نوشیدم.

مشغول زیارت عاشورا بودم که بازهم به کعبه خیره شدم.

گفتم حسین (ع) چگونه با تو وداع کرد؟

بانویی خوش سیما گفت: آن گونه احرام کرد که بار اول است و آن گونه وداع کرد که همیشه اینجاخواهد بود و گویا آخرین بار است

نگاهی داشت متکی به خدا و سرافراز اما با دلی شکسته از جهل مردم!

و..........

سکوت کرد و اشک ریخت

گفتم و....چه؟چرا اشک می ریزی؟

همان طور که اشک می ریخت و دستش را ازدستم هایم  رهامی کرد و می رفت

گفت:کوچه های بنی هاشم، مظلومیت مادرش را به یادداشت و فرق شکافته پدرش امیرالمومنین(ع) و تابوت تیربار شده برادرش حسن بن علی (ع)

توباید به عرفات بروی تاحال حسین(ع) بفهمی!

خواستم به عرفات بروم که همان مرد که گفت: سه روز روزه بگیر و....جلویم را گرفت.

گفت: به موقعش و حالابرگرد.الآن موقعش نیست!

روز بعد روز آخربود و تنهابودم هیچ خبری نبود

همه حرف های همه افرادی که دیده بودم درگوشم بود

چقدر هوای حضرت رقیه(س)کرده بودم .

ای کاش کسی روضه اش را برایم می خواند

کسی آب می خورد که آب را بر زمین ریخت!


یاد دست های اباالفضل العباس(ع) افتادم

قطرات آب و آبی که بعدها به تکریم او سخن گفت.

گفت: او مرا ننوشید چون یاد لب های تشنه رقیه (س) سه ساله حسین(ع) بود

گفت: و یاد گلوی علی اصغر شش ماهه حسین(ع)

لب هایش ترک داشت و خشک ،...اما مرا ریخت!


نماز مغرب وعده داشتیم اما از آن مرد خبری نبود!

مضطرب و بدون آرامش بودم

چرا نیامد؟

پس کجاست؟

نکند نیاید؟

نکند لایق نیستم؟

نگاهم به کعبه افتاد!

بانویی با پوشیه می خواست کعبه را طواف کند.

پارچه ای سبز به دست داشت می خواست به دیوار کعبه متبرکش کند

شرطه ها دیدند و او را دشمنام می دادند. نمی دانم چه شد که سیلی به او زدند.

دلم یک آن شکست. به خودم گفتم اگر مدینه بودم.......

آری بدتر از این را با مادرم فاطمه الزهرا(س) کردند

روضه اش برایم مجسم بود

مادرم

بانوی قد خمیدههههههههه کجایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

مادر رخ کبودممممممممممم کجایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟

به سمت کعبه رفتم و فریادمی زدم مادرم کجاست؟

بگو فاطمه الزهرا(س)کجاست؟

اشک می ریختم و شرطه ها اطرافم آماده به حمله ایستاده بودند.

با دست بر باتوم یکی از آن ها به عقب راندمش.

با صدایی بلند و رسا گفتم: اینجا حریم امن الهی است.

انا شیعه

انا شیعه علی بن ابی طالب(ع)

دیگر زبان عربی را نمی توانستم ادامه دهم

به فارسی گفتم:

من شیعه حیدر کرار هستم.

من شیعه حسین بن علی(ع) هستم.

اناحب الحسین

انی سلم لمن سالمکم وحرب لمن حاربکم

من فدایی بانویم فاطمه الزهرا(س) هستم

و بلندتر از قبل گفتم:

وای بر شما

بخدا قسم در حرم امن الهی نبودیم جواب سیلی که به این بانو زدید را می دادم.

یکی از آن ها چشم هایش بر افروخته تر شده بود خواست جلو بیاید

من دو قدم جلوتر رفتم.

یک قدم به عقب رفت

اما از مشت گره کرده بر روی باتومش می شد حقد وکینه او را فهمید.

دیگر بغض امانم نداد.

به کعبه نگاه کردم.نشستم.....

بعداز آنکه نشستم و آرام و بی صدا به رسم مدینه اشک ریختم رفتند.

مدام اشک می ریختم بی صدا گریه کردن چقدر سخت است!یا امیرالمومنین(ع)

حال کودکی را داشتم که دنبال آغوش مادرش باشد

بانویی آمد

در آغوشم گرفت

عرب بود

اشک هایم را با انگشتانش پاک می کرد.

گفت: آرام باش وقتی یابن الحسن امام زمان عج پسرفاطمه الزهراس ظهور کند

انتقام مادر را خواهد گرفت

آرام باش

نمی دانم دلیل بغض مرا ازکجا فهمیده بود؟

همین را که گفت بلند صدایش زدم و فریاد زدم

ای منتقم خون فاطمه الزهراس

ای منتقم خون ابا عبدالله(ع)

ای منتق خون حیدر کرار کجایی؟

و بی اختیار باصدای بلند اشک می ریختم واز درون می سوختم

همان مرد که با او وعده داشتم آمد گفت: بلند شو و مهیای رفتن

باران گرفت

باران نم نم و آرام ...

بعد تبدیل به قطرات درشت شد همه جا را آب گرفته بود

به صحرای عرفات رفتیم

وارد چادری سفید شدم

مردی خوش سیما آنجا بود

گفت: چرا به اینجا آمدی؟ چه کسی را می خواهی ببینی؟

گفتم: به اینجا آمدم تا مولایم، منتقم خون مادرم فاطمه الزهرا(س)؛ میوه دل مادرم فاطمه الزهرا(س)امام زمان (عج)را ببینم

گفت: صبر کن

بعد چندی گفت: مولایم به سرکشی مسلمین و مسلمات رفته است و الآن شما را به حضور خود نمی پذیرند.

وا رفتم

بلند شدم بیایم بیرون

در دم درب ایستادم

لحظه ای مکث کردم.............

(این داستان ادامه دارد)

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۳ ، ۱۹:۱۶
گروه جهادی والفجر313فتح

بسم رب الشهدا والصدیقین


سلام عباسم

ای قمربنی هاشم(ع)

ای اباالفضل علمدار(ع)

ای عموی رقیه(س) و سکینه(س)

ای عموی علی اصغر(ع) و علی اکبر(ع)

دیروز فقط یک سلام به شمادادم وسریع بدو بدو رفتم پیش آقایمان مولایمان امام حسین(ع)

اما حالا، امروز، من آمده ام تا با تو نجوا کنم

ای ابابا الفضل علمدار

می دانم که خوب یادت هست

آری حتمابه خوبی یادت هست.اصلامگر می شودفراموش کنی آن لحظه را؟؟

آری همان لحظه که برایش جان می دادی

آری همان لحظه که دیگراذن گرفتی به جای مولایم بگویی برادرم حسین ع جان!

آری آمدم باتو حرف بزنم وبگویم دوباره مادرپیشتان نیامده است؟؟؟؟

یادت هست دجوانی آرزویت این بودکه بودی واز مادردفاع می کردی؟؟؟

حالاتورا به همان مادرقسم می دهم بگومادرکجاست؟؟؟

مگرباب الحوادج نیستی؟؟؟؟

چرا جوابم را نمی دهی؟؟؟؟

چرا سربه زیرانداخته ای واشک می ریزی؟؟؟؟ مگر چه گفتم؟؟؟؟؟؟

بگو مادر کجاست؟؟؟؟

تو که می دانی چه می خواهم که جز مادر نتواند جوابم دهد

آمئم پیش تو، توی باب الحوائج اما جوابم ندادی وکاری برایم نکردی!!!!

مگر بابا الحوائج نیستی؟؟؟؟پس چرا؟؟؟؟؟؟؟

دیشب گله ات را به برادرکردم به امام حسین ع کردم

حالابه من بگو مادرکجاست؟؟؟؟

لااقل مادر که آمدبگو ، بگو:کی آمدگفت مادرکجاست؟؟؟گفت آن مادربرای تو مادراست اما برای من هم مادراست هم فرمانده

آن شخص یک جهادگر بود که به نیابت جهادگران گروه جهادی والفجر313 فتح آمده بود

دو سفارش یعنی التماس دعا شدید هم داشت.یکی برای خودش

دیگری برای جهادگران، آن هم شفاعت ورضایت وکمک ودادن وعده زیارت کربلابود

اما برای خودش خیلی حیاتی بود


ای ابا الفضل العباس(س) برادری کن همچون برادری که برای زینب(س) کردی.امافقط تورا بخدا راضی مشو در برابر نامحرمان تنهای تنهابمانم

می دانی که چقدرسخت است.والله سخت است.

عباسم ای کسی که مادرمان خانم فاطمه الزهراس پسرم خواندتت.

تورا به باب الحوائجیت ومادرم خانم فاطمه الزهرا(س) قسمت می دهم حاجت همه حاجتمندان را بده حاجت مراهم بده

دیگرطاقتم تاب شده.

می بوسم پای ضرحت را به یاد دست های بریده ات.

ئستی بکش بر سرمن

مرا فراموش نکن

یازهراس صلوات

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۳ ، ۱۷:۵۱
گروه جهادی والفجر313فتح