گروه جهادی والفجر313فتح

گروه جهادی والفجر313فتح ناحیه مقاومت بسیج امیرالمومنین(ع)سپاه حضرت رسول(ص)

گروه جهادی والفجر313فتح

گروه جهادی والفجر313فتح ناحیه مقاومت بسیج امیرالمومنین(ع)سپاه حضرت رسول(ص)

شهیدبقایی مشغول خواندن سوره فجربودبه آیات آخرکه رسیدازشهیدحسن باقری پرسید:این آیات آخریعنی چه؟شهیدحسن باقری گفت: این آیات یعنی شهادت.دیگرفلسفه اسم وراه گروه جهادی والفجر313مشخصص است .راهش راه شهدافرمانده اش مادرپهلوشکسته مان خانم حضرت فاطمه الزهرا(س)
دین ودانش درکنارهم به صورت تخصصی درخدمت به مناطق محروم باتشکیل جبهه فرهنگی مدنظرامام خامنه ای(مدظله العالی)
...............................................
این وبلاگ درمورد گروه جهادی والفجر313فتح می باشد افرادی که هرکدام إن شاءالله عماری برای امام خامنه ای(مدظله العلی )بوده ودر راه رضای خدا وادامه راه شهدا با توکل به خدای متعال وتوسل به ائمه اطهار(ع)وشهدا پادرراه جهاداصغروجهاداکبرمی نهندودر مناطق محروم به خدمت مشغول می شوند
جهادی نوک پیکان جمهوری اسلامی است
جهادی اعزام به جبهه است جنگ جنگ فرهنگی وجنگ نرم است
خدایاشهادت رانصیبمان فرماولیاقت شهادت رابه ماعطافرما
.........................................
گروه جهادی والفجر313فتح جهادگران تهرانی ناحیه مقاومت بسیج امیرالمومنین(ع)شهرک شهید محلاتی(ره) هستند
یازهراس صلوات

آخرین نظرات
پیوندها

سفرمکه و دیدار امام زمان(عج)

جمعه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۳، ۰۷:۱۶ ب.ظ


بسم رب الشهداوالصدیقین


سلام علیکم

دوباره کفش های پای دلم را درآوردم .

خواستم احرام کعبه سازم و بعد به بقیع روم

احساسی مرا به طبقه دوم کشاند



ازآن بالاکه به کعبه نگاه می کردم،دل تنگ شدم!

دل تنگ یک مولا !

اولین شخص را که دیدم پرسیدم می دانید مولایمان یابن الحسن کجاست؟

گفت: چرا دنبال او می گردی؟

گفتم: از راه دور آمدم
دل تنگ اوشدم وسوال هایی دارم.

گفت: سه روز روزه ساز. به استغفار و توبه مشغول شو!

اگر مولایمان اذن داد به دنبالت می آیم!

آمدم به او بگویم مسافرمدینه ام ...........رفت.

هرچه دنبالش گشتم نبود!

شخصی دیگر رادیدم گفتم می دانی مولایمان یابن الحسن کجاست؟

گفت : بعد سه روز، روزه و استغفار و توبه همان مرد به سراغت می آید. این قدر سوال نپرس وایمان داشته باش.

درفکر بودم و به کعبه نگاه می کردم. صحبت های مرد در ذهنم مرور می شد.

دستی بر شانه ام احساس کردم

بانویی با پوشیه بود!

خرمایی تعارف کرد وگفت: صبور و  آرام باش و معتقد باش!

نفهمیدم زمان چقدر گذشت که دیدم سحر است .آمدم آب بنوشم اذان دادند!

بالبی تشنه و گشنه روزه گرفتم!

روز مشغول قرآن خواندن و شب به استغفار و ناله!

از اینکه مدینه نبودم و به بقیع نرفته بودم ناراحت بودم !

آخرمن به بقیع می روم تامادر را بیابم!

مادرمان خانم فاطمه الزهرا(س) امااین بار ایجا؟؟؟؟

اینجا در کعبه؟؟؟گویا معتکف شدم!

با خود زمزمه می کردم که اگر واقعا مولایمان صاحب الزمان عج را ببینم ......!!!

یعنی می شود؟؟؟؟؟

ایشان را دیدم چه بگویم؟؟؟؟

لیاقتش چه؟لیاقتش را دارم؟؟؟؟

بانویی را در کنارم دیدم نگاهی کردو گفت:

خودت لیاقتت را رقم می زنی اگر پاک وبدون گناه شوی! اگر استغفارت قبول شود!

سه بار جمله اش را تکرار کرد.

گفت: بلند شو و پشت مقام ابراهیم راببین

که اسماعیل(ع) نیز منتظر دیدار اوست.

اسماعیل وار باش !

نفست را ذبح کن و گناهت را از خدا بخواه ببخشد!

گفت: وقتی به پیشگاه مولایم بقیه الله (عج) رفتی هرآنچه لازم است بگو

قبلش سه بار سوره توحید بخوان تاآنچه لازم است را بر زبان بیاوری!

مجذوب کعبه و پشت مقام ابراهیم بودم.

حرف هایش برایم مرور می شد.!

با خرمایی سحری را خوردم وآبی نوشیدم.

مشغول زیارت عاشورا بودم که بازهم به کعبه خیره شدم.

گفتم حسین (ع) چگونه با تو وداع کرد؟

بانویی خوش سیما گفت: آن گونه احرام کرد که بار اول است و آن گونه وداع کرد که همیشه اینجاخواهد بود و گویا آخرین بار است

نگاهی داشت متکی به خدا و سرافراز اما با دلی شکسته از جهل مردم!

و..........

سکوت کرد و اشک ریخت

گفتم و....چه؟چرا اشک می ریزی؟

همان طور که اشک می ریخت و دستش را ازدستم هایم  رهامی کرد و می رفت

گفت:کوچه های بنی هاشم، مظلومیت مادرش را به یادداشت و فرق شکافته پدرش امیرالمومنین(ع) و تابوت تیربار شده برادرش حسن بن علی (ع)

توباید به عرفات بروی تاحال حسین(ع) بفهمی!

خواستم به عرفات بروم که همان مرد که گفت: سه روز روزه بگیر و....جلویم را گرفت.

گفت: به موقعش و حالابرگرد.الآن موقعش نیست!

روز بعد روز آخربود و تنهابودم هیچ خبری نبود

همه حرف های همه افرادی که دیده بودم درگوشم بود

چقدر هوای حضرت رقیه(س)کرده بودم .

ای کاش کسی روضه اش را برایم می خواند

کسی آب می خورد که آب را بر زمین ریخت!


یاد دست های اباالفضل العباس(ع) افتادم

قطرات آب و آبی که بعدها به تکریم او سخن گفت.

گفت: او مرا ننوشید چون یاد لب های تشنه رقیه (س) سه ساله حسین(ع) بود

گفت: و یاد گلوی علی اصغر شش ماهه حسین(ع)

لب هایش ترک داشت و خشک ،...اما مرا ریخت!


نماز مغرب وعده داشتیم اما از آن مرد خبری نبود!

مضطرب و بدون آرامش بودم

چرا نیامد؟

پس کجاست؟

نکند نیاید؟

نکند لایق نیستم؟

نگاهم به کعبه افتاد!

بانویی با پوشیه می خواست کعبه را طواف کند.

پارچه ای سبز به دست داشت می خواست به دیوار کعبه متبرکش کند

شرطه ها دیدند و او را دشمنام می دادند. نمی دانم چه شد که سیلی به او زدند.

دلم یک آن شکست. به خودم گفتم اگر مدینه بودم.......

آری بدتر از این را با مادرم فاطمه الزهرا(س) کردند

روضه اش برایم مجسم بود

مادرم

بانوی قد خمیدههههههههه کجایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

مادر رخ کبودممممممممممم کجایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟

به سمت کعبه رفتم و فریادمی زدم مادرم کجاست؟

بگو فاطمه الزهرا(س)کجاست؟

اشک می ریختم و شرطه ها اطرافم آماده به حمله ایستاده بودند.

با دست بر باتوم یکی از آن ها به عقب راندمش.

با صدایی بلند و رسا گفتم: اینجا حریم امن الهی است.

انا شیعه

انا شیعه علی بن ابی طالب(ع)

دیگر زبان عربی را نمی توانستم ادامه دهم

به فارسی گفتم:

من شیعه حیدر کرار هستم.

من شیعه حسین بن علی(ع) هستم.

اناحب الحسین

انی سلم لمن سالمکم وحرب لمن حاربکم

من فدایی بانویم فاطمه الزهرا(س) هستم

و بلندتر از قبل گفتم:

وای بر شما

بخدا قسم در حرم امن الهی نبودیم جواب سیلی که به این بانو زدید را می دادم.

یکی از آن ها چشم هایش بر افروخته تر شده بود خواست جلو بیاید

من دو قدم جلوتر رفتم.

یک قدم به عقب رفت

اما از مشت گره کرده بر روی باتومش می شد حقد وکینه او را فهمید.

دیگر بغض امانم نداد.

به کعبه نگاه کردم.نشستم.....

بعداز آنکه نشستم و آرام و بی صدا به رسم مدینه اشک ریختم رفتند.

مدام اشک می ریختم بی صدا گریه کردن چقدر سخت است!یا امیرالمومنین(ع)

حال کودکی را داشتم که دنبال آغوش مادرش باشد

بانویی آمد

در آغوشم گرفت

عرب بود

اشک هایم را با انگشتانش پاک می کرد.

گفت: آرام باش وقتی یابن الحسن امام زمان عج پسرفاطمه الزهراس ظهور کند

انتقام مادر را خواهد گرفت

آرام باش

نمی دانم دلیل بغض مرا ازکجا فهمیده بود؟

همین را که گفت بلند صدایش زدم و فریاد زدم

ای منتقم خون فاطمه الزهراس

ای منتقم خون ابا عبدالله(ع)

ای منتق خون حیدر کرار کجایی؟

و بی اختیار باصدای بلند اشک می ریختم واز درون می سوختم

همان مرد که با او وعده داشتم آمد گفت: بلند شو و مهیای رفتن

باران گرفت

باران نم نم و آرام ...

بعد تبدیل به قطرات درشت شد همه جا را آب گرفته بود

به صحرای عرفات رفتیم

وارد چادری سفید شدم

مردی خوش سیما آنجا بود

گفت: چرا به اینجا آمدی؟ چه کسی را می خواهی ببینی؟

گفتم: به اینجا آمدم تا مولایم، منتقم خون مادرم فاطمه الزهرا(س)؛ میوه دل مادرم فاطمه الزهرا(س)امام زمان (عج)را ببینم

گفت: صبر کن

بعد چندی گفت: مولایم به سرکشی مسلمین و مسلمات رفته است و الآن شما را به حضور خود نمی پذیرند.

وا رفتم

بلند شدم بیایم بیرون

در دم درب ایستادم

لحظه ای مکث کردم.............

(این داستان ادامه دارد)

بغض بدی گلویم را می فشرد.
انگار گلویم را چنگ می زد.
گفتم: یعنی من؟........ من بروم؟
گفت: آری؟
دیگر نتوانستم
هق هق کنان و بریده بریده گفتم: نههههههههههههه
والله قسم نمی روم
من ازایران آمدم
آمده ام تا مادر راببینم
اما اتفاقات مرا به اینجا کشاند
(مثل بچه ها اشک می ریختم)
والله قسم اگر مولایم را نبینم و فقط یک سوال از او نپرسم از اینجا نمی روم.
من آمده ام مادرم را بانویم را همه وجودم بانوی پهلو شکسته ام را ببینم
می دانم پسرش حتما می داند
مگر می شود؟
میوه دل زهرا(س) یوسف فاطمه الزهرا(س) مهمانی را گدایی را از درب خانه اش بیرون کند.
محال است.
به قرآن قسم محال است.
من مولایم را می شناسم
کریم است مهربان است رئوف است دلنواز است مهمان نواز وغریب نواز است
اصلابگویید من از جنوبی ترین منطقه کرمان آمده ام
آمده ام از طرف مردم آنجا حرفی به مولا بزنم.
این را که گفتم خودم ازحرف خودم تعجب کردم
به خودم نهیب زدم:
(چرا این حرف را زدی آخه تو چه حرفی داری که از آنها به مولا بگویی خدا هدایتت کند)
ناگهان یاد حرف دختر کوچولویی به نام زهرا افتادم که نامه ای برای امام زمان عج نوشته بود وگفت به جمکران رفتید این را در آنجا برای مولا بخوانید!
مدتی گذشت

مردی بلند قامت آمد.
سید بود و نورانی
وقتی او را دیدم هیچ نفهمیدم
فقط مبهوت نگاه او بودم
آری خودش بود.
بلندقد
خوش سیما
سفید روی
چفیه ای سفید بر روی دوشش
آرای او امامم رهبرم سید علی خامنه ای بود









جلو رفتم و دولا شدم و پایین عبای آقا را بوسیدم و بوییدم
بوی گل یاس می داد
مهربان مرا نگاه می کردند
گفتم : آقاجان مادر و پدرم به فدایتان
و کل ماجرا را برایشان با اشک شرح دادم
ایشان فرمودند: می دانم. آرام باش. برادرمان راست می گوید مولایمان سرورمان امام زمان(عج)
به سرکشی رفته اند.
بنده هم همراهشان بودم  اما به بنده امرکردند بنده حقیر سراپاتقصیر به نزد شمابیایم.
ببخشید مرا که بنده به جای مولایمان امام زمان(عج) آمده ام.اشکالی که ندارد؟
گفتم :نهههههه
 آقای من نه اصلا.من لیاقت ندارم مولایمان را ببینم
اما همین که شماهستید واجازه دادن شما را ببینم از سرم هم زیادی است.
نا خود آگاه شروع کردم به حرف زدن
همه چیز را مو به مو از جنوب کرمان منطقه جهادی خودمون گفتم.
نامه زهرا را هم گفتم.
وقتی این حرف هایم تمام شد.آقا سری تکان  دادند و تذکراتی را فرمودند.
وقتی آقا خواستند بروند عبایشان را گرفتم
گفتم:
آقای من حرفی دارم اجازه می دهید؟
فرمودند: بله بفرمایید؟
گفتم: آقای من بارها و بارها با پای دل اینجا آمده ام
همیشه دنبال مادرمان فاطمه الزهرا(س) گشته ام
دلتنگم
نمی دانم دیگر کجا را بگردم تا مادر را ببینم
ایشان فرمودند: می دانم خداخیرتان دهدکه شماجوانان این قدر به مادرم فاطمه الزهرا(س) علاقه دارید.
منتظر و صبور باشید.
با اشک هایی که در چشمشان حلفه زده بود ادامه دادند،
وقتی منتقم کربلا، مولایمان یا بن الحسن امام زمان(عج) ظهور کنند
شماهم مادر رخ کبود پهلو شکسته مارا خواهید دید

صبور باشید
عاشورا بخوانید
جامعه کبیره بخوانید
زیارت فاطمه الزهرا(س) را بخوانید.
همین طور که می خواستند بروند
گفتم:
آقا جان در خواست دیگری هم دارم
گفتند: می دانیم.هم من می دانم؛هم مولایمان؛ هم مادرمان.
هر زمان به صلاحتان باشد اجابت می شود
مطمئن باش.
مطمئن باشید شماجهادگران پیروزید.
و رفتند.
اما من......
چادرم را زیر چانه ام جمع کردم وسفت رو گرفتم

 با دلی سرشار از خوشحالی و قلبی مطمئن از آن چادر بیرون آمدم

حالا در حرم حضرت معصومه(س) دعاگوی همه شماجهادگران هستم.
یازهراس صلوات
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۳/۱۶
گروه جهادی والفجر313فتح

نظرات  (۲)

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم

مطلب خیلی خوبی بود. با احساسات زیبایی نوشتید.احسنتم.

در داستان نوشتن تبحر خاصی دارید. آفرین.

البته بنده قسمت پایانی داستان را نپسندیدم ...!!!

«ایشان فرمودند: می دانم. آرام باش. برادرمان راست می گوید مولایمان سرورمان امام زمان(عج)
به سرکشی رفته اند.
بنده هم همراهشان بودم  اما به بنده امرکردند"" بنده حقیر سراپاتقصیر"" به نزد شمابیایم.
ببخشید مرا که بنده به جای مولایمان امام زمان(عج) آمده ام.اشکالی که ندارد؟
گفتم :نهههههه
 آقای من نه اصلا.من لیاقت ندارم مولایمان را ببینم
اما همین که شماهستید واجازه دادن شما را ببینم از سرم هم زیادی است.
نا خود آگاه شروع کردم به حرف زدن
همه چیز را مو به مو از جنوب کرمان منطقه جهادی خودمون گفتم.
نامه زهرا را هم گفتم.
وقتی این حرف هایم تمام شد.آقا سری تکان  دادند و تذکراتی را فرمودند.
وقتی آقا خواستند بروند عبایشان را گرفتم
گفتم:
آقای من حرفی دارم اجازه می دهید؟
فرمودند: بله بفرمایید؟
گفتم: آقای من بارها و بارها با پای دل اینجا آمده ام
همیشه دنبال مادرمان فاطمه الزهرا(س) گشته ام
دلتنگم
نمی دانم دیگر کجا را بگردم تا مادر را ببینم
ایشان فرمودند: می دانم خداخیرتان دهدکه شماجوانان این قدر به مادرم فاطمه الزهرا(س) علاقه دارید.
منتظر و صبور باشید.
با اشک هایی که در چشمشان حلفه زده بود ادامه دادند،
وقتی منتقم کربلا، مولایمان یا بن الحسن امام زمان(عج) ظهور کنند
شماهم مادر رخ کبود پهلو شکسته مارا خواهید دید

صبور باشید
عاشورا بخوانید
جامعه کبیره بخوانید
زیارت فاطمه الزهرا(س) را بخوانید.
همین طور که می خواستند بروند
گفتم:
آقا جان در خواست دیگری هم دارم
گفتند: می دانیم.هم من می دانم؛هم مولایمان؛ هم مادرمان.
هر زمان به صلاحتان باشد اجابت می شود
مطمئن باش.
مطمئن باشید شماجهادگران پیروزید.
و رفتند.»

از طرف حضرت آقا گفتید که حقیر و سراپاتقصیر هستند ...!!!

اینکه مقام امام زمان(روحی فداه)بالاتر از امام خامنه ای هست، در آن شکی وجود ندارد.

امام زمان(علیه السلام) معصوم هست و حضرت آقا در مقابل ایشان زانوی ادب می زنند اما اینجور که از طرف ایشان بگوییم حقیر و فلان و بهمان جالب نیست ...

باز هم تشکر می کنم.نوع نوشتن شما که وسط صفحه می نویسید هم برایم جالب یود.

(از سمت چپ شروع به نوشتن نکردید.)

خداوند شما جهادگر انقلابی و نخبه و بسیجی و متفکر را حفظ فرماید.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته

۲۷ خرداد ۹۳ ، ۱۳:۵۲ سردار خیبر
پرسید : ناهار چی داریم مادر ؟
مادر گفت : پلو با ماهی
با خنده رو به مادر کرد و گفت : ما امروز این ماهی ها را می خوریم
و یه روزی این ماهی ها ما را می خورند
چند وقت بعد ..عملیات والفجر 8 ...
درون اروند رود گم شد
و مادر تا آخر عمرش ماهی نخورد

                                            روحش شاد
         

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی