گروه جهادی والفجر313فتح

گروه جهادی والفجر313فتح ناحیه مقاومت بسیج امیرالمومنین(ع)سپاه حضرت رسول(ص)

گروه جهادی والفجر313فتح

گروه جهادی والفجر313فتح ناحیه مقاومت بسیج امیرالمومنین(ع)سپاه حضرت رسول(ص)

شهیدبقایی مشغول خواندن سوره فجربودبه آیات آخرکه رسیدازشهیدحسن باقری پرسید:این آیات آخریعنی چه؟شهیدحسن باقری گفت: این آیات یعنی شهادت.دیگرفلسفه اسم وراه گروه جهادی والفجر313مشخصص است .راهش راه شهدافرمانده اش مادرپهلوشکسته مان خانم حضرت فاطمه الزهرا(س)
دین ودانش درکنارهم به صورت تخصصی درخدمت به مناطق محروم باتشکیل جبهه فرهنگی مدنظرامام خامنه ای(مدظله العالی)
...............................................
این وبلاگ درمورد گروه جهادی والفجر313فتح می باشد افرادی که هرکدام إن شاءالله عماری برای امام خامنه ای(مدظله العلی )بوده ودر راه رضای خدا وادامه راه شهدا با توکل به خدای متعال وتوسل به ائمه اطهار(ع)وشهدا پادرراه جهاداصغروجهاداکبرمی نهندودر مناطق محروم به خدمت مشغول می شوند
جهادی نوک پیکان جمهوری اسلامی است
جهادی اعزام به جبهه است جنگ جنگ فرهنگی وجنگ نرم است
خدایاشهادت رانصیبمان فرماولیاقت شهادت رابه ماعطافرما
.........................................
گروه جهادی والفجر313فتح جهادگران تهرانی ناحیه مقاومت بسیج امیرالمومنین(ع)شهرک شهید محلاتی(ره) هستند
یازهراس صلوات

آخرین نظرات
پیوندها

بسم رب الشهدا و الصدیقین و الصالحین



اللهم جعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد(ص)


صدای زیارت عاشورا  خواندن  وگریه اش می آمد. بلند شدم؛ نگاه کردم ؛ دیدم مشغول عبادتِ   و چند بار مدام این دعا را تکرا می کند و اشک می ریزد. بهش حسودیم شد از اینکه یک ارتباط خیلی  معنوی و عاشقانه با خدای خودش پیدا کرده، از اینکه می خواهد مثل مولایش در راه ولایت و امامت و دفاع از اسلام بمیرد و شهید شود. همیشه عاشق نماز خواندن و قرآن خواندش بودم. بهم آرامش می داد صوت قشنگی داشت؛ من همیشه مجذوب آن دعایی می کرد که می خواندش و باعث می شد منم وضو بگیرم و بیام پشتش بشینم و باهاش آن دعا یا نماز بخوانم. همیشه این طوری مشوق عبادت کردن من بود.


متوجه حضورم نشد تا نماز صبح مشغول خواندن نماز و مناجات  امیرالمومنین(ع) بود.منم باهاش زمزمه می کردم. یک آن دلم لرزید از اینکه نباشه و من صدای دعا و قرآن خواندنش نشنوم نماز خواندنش نبینم. لحظه بدی بود بغض و گریه امانم بریده بود. رفتم تو اتاق و درب بستم؛ تا خواستم گریه کردم و سپردمش به خدا. بعد از نماز صبح دیدم دارد دعا می کند


خدایا بعد من به همسرم صبر  و تحمل و ایمان قوی بده می ترسم از نبود من به تنگ بیاد و به تو گله و شکایت کند که چرا همسرم ازم گرفتی خدایا خودت کمکش کن. خدایا همان جور که مهرش به دلم انداختی و مهر آن را به دل من راضیش کن ازم بگذره و حلالم کنه.


وقتی این شنیدم خیلی بهم برخورد. به خودم گفتم آقا یادش رفته روز خواستگاری را که گفتم می خواهم همسرم در راه خدا شهید بشه و کمکش می کنم تا بخدا برسد. دستت درد نکن آقا به موقعش سرت تلافی می کنم. نوبت منم میرسه!


هیچی بهش نگفتم. سر صبحانه ساکت بود سعی کردم حرفی بزنم اما ازش ناراحت بودم یکم سربه سرش گذاشتم.


گفتم: ساکتی!! خبری از شیطنت هات نیست!!! با ما به از این باش که هستی


 یک لحظه غیر منتظره ازم پرسید: خانمم شما وقتی من نیستم چه کار می کنی؟ ناراحتی و گه و گریه  از نبود من که به درگاه خدانمی کنی؟!


فهمیدم چرا می پرسه و حرفش از چیه؟


گفتم: نه. اصلا. گریه برای چی؟ چرا باید گریه کنم؟راضیم به رضای خدا. فقط دعا می کنم وظایفت به خوبی انجام بدی همین.


گفت: آخه... و حرفش خورد.


گفتم: آخه چی؟حرفت راحت بزن همسر مهربان و نگران من. چیزی شده؟


گفت : نگرانتم. همین


گفتم: اگر نگران منی نگران نباش. مگه من نسپردی به خدا مگه هم خودت و هم من به خدا نسپردی؟ شماسپردی پس دیگه نگرانی ندارد.


دیرت نشه ؟ بچه ها منتظرت نباشند؟


بلند شد و باهم سفره را جمع کردیم. عادت همیشگیمون بود که همیشه توی کارها کمک هم باشیم خصوصا وقتی از جبهه می آمد خیلی کمکم می کرد حتی یک مواقعی نمی گذاشت دست به سیاه و سفید بزنم. آشپزیش حرف نداشت


رفتم ساکش آوردم. چفیه اش برداشتم. همیشه خودم چفیه اش آماده می کردم و دور گردنش می انداختم. قرار همیشگیمون بود یک رسم و عادت توی زندگیمون. هروقت آماده اش می کردم برود جبهه انگار خودم را هم آماده می کردم بروم جبهه .چادرم سر کردم و آماده بدرقه اش شدم.


گفت: نه نیا اذیت می شوی


گفتم: نه اصلا اذیت نمی شوم. بعد بدرقه شما می خواهم بروم  گلزار شهدا. اجازه می فرمایید زیارت حضرت معصومه(س) بروم؟


گفت: از اینجا بری قم؟ پس می خواهی بروی پیش برادرای شهیدمون آره؟ اجازه ما هم دست شماست بانوی من. منم دعا کن و نائب الزیاره ام باش خواهش می کنم....، خوشبحالت. از اینکه آن جا می روی و با حضرت معصومه(س) و شهدا درد و دل می کنی و خودت آرام می کنی ازت راضیم خانمم خدا حفظت کنه.


گفتم: خب حالا زبان نریز بریم که دیرت نشه.


وقتی رسیدیم مسجد هنوز اتوبوس ها حرکت نکرده بودند. دل تو دلم نبود. دل شوره بدی داشتم. هروقت می خواست بره این طور بودم اما این دفعه فرق داشت. وقتی خودم بدرقه اش می کردم ؛ دوباره با خدا سر اعتقاداتمون که بخاطره حفظ اسلام و داع از دینش و اطاعت از ولی و امام زمانمون (عج) شهید بشیم پیمان و عهد ی می بستم محکم تر از قبل و آرام تر می شدم.


صداش کردم. حاجی جان؟


گفت: بله خانمم؟


گفتم :می شود همراهم بیاید؟


نایستادم ببینم می گوید کجا؟  حرکت کردم تا دنبالم بیاد.


رفتیم داخل مسجد. هیچ کس داخل نبود.  جلو محراب ایستادم. قرآن برداشتم  بوسیدم دادم دستش. ضربان قلبم رفته بودبالا داشت قلبم از قفسه سینه ام در می آمد. التماس قلبم می کردم که آرام باشه. اما فایده نداشت.


گفتم: لطفا قرآن باز کن


توی دلم گفتم خدایا خودت بهم نشان بده. نشان بده که می پذیریش یانه؟برای من هم صبر قرار بده.


فقط نگاهم کرد. می دانست این مواقع  وقتی این جوری باهاش برخورد می کنم موقع تصمیم گیری سخته من و باید کمکم کنه. سخته اما شیرینه حاضر باشی تمام وجودت ازش بگذری و با خواسته و دست خودت آن را به جبهه بفرستی جوری که حتی احتمال برگشتش را هم ندی.


قرآن باز کرد. آیه 23 سوره احزاب بود.


بغض بدی گلوم گرفت . خدا را شکر کردم. سختم بود که بخوام خودم همسرم راهی کنم خودم از خدا شهید شدنش بخواهم خودم براش دعا کنم شهید بشه ولی باید این کار می کردم این تنها کاری بود که از دستم بر می آمد بخاطره خودش بخاطره قولی که به همدیگر داده بودیم. اینکه مانع همدیگر نشیم اینکه همدیگر کمک کنیم تا به خدا برسیم و حتی کمک کنیم همدیگر تا شهید بشیم. من باید پشتیبانیش می کردم باید خیالش از خودم راحت می کردم.


گفتم: می خوام خوب به حرف هام گوش بدی. من ببخش و حلال کن اگر اذیتت کردم یا حرفی زدم که دلت شکستم از من بگذر همسر خوبم. شما همه کس منی وقتی ازدواج کردیم تو هم خواهرم شدی ؛هم برادر نداشتم ؛هم پدرم ؛هم مادرم. حاجی من ،همسر من ،عزیز من ،همه کس من. گل یاس من.


گفت: چیه خانمم چیه همسرمن، گل نرگس من، همراه و سنگ صبور و رفیق و همرزم من. چیه؟ جان بخواه. چی می خوای بگی؟ چرا بغض کردی؟


سرم انداختم پایین و محکم و راسخ تر از قبل برای اینکه جلوی اشکم بگیرم آوردم بالا.


گفتم: تورا به فاطمه الزهرا(س) به آقا امام حسین(ع) قسمت می دهم باید بهم قول بدی


گفت: چرا قسم مادر پهلو شکستمون میدی آقا امام زمان(عج) ناراحت می کنی؟ امر بفرما بعد سعی می کنم قول بدم


گفتم: مطمئن باش به ضررت نیست باید قول بدی، قول مردونه تا لب از لب باز کنم و بگم.


 می دانستم که باورم می کنه


گفت: چشم. قول قول قول. قول مردونه حالاامر بفرما بانوی من.


گفتم: اگر می شد ازت می خواستم بدون من نری و من با خودت ببری تا باهم تو جبهه جلوی دشمن بایستیم و از اسلام و آب و خاکمون دفاع کنیم. اما همون جور که تو خواستگاریمون بهت گفتم تو هرجا بری و هرکاری بکنی انگار منم کردم ازت خواستم به نیت منم بجنگی و دفاع کنی یادته؟


گفت: بله. شما که شرط ضمن عقدم کردی. اینم شرط کردی که تا لبنان و فلسطین هم خواستم برم دیگه باید باهام بیای. خدا بهم رحم کرده الحمدالله اینجا را رضایت دادی تنها برم. حالا چی شده؟


گفتم: می خوام بهم قول بدی که شهید شدی آن دنیا منتظرم بمانی و تو روز قیامت تو برای من باشی و من برای تو. قول بدی که از خانم فاطمه الزهراس و آقا امام زمان(عج) و سیدالشهدا(ع) بخواهی و دعا کنی که شفیعمون باشند.


چفیه اش که شسته بودم و اتو کرده بودم و عطر همیشگیش بهش زده بودم انداختم دور گردنش و براش مرتبش کردم تا مرتب و قشنگ روی گردن و دوشش بشینه.


گفتم: حالا بسم الله می گی تا با این شرط بری؟


گفت: کجا سیر می کنی بانو؟...............الله اکبر! استغفرالله......شما دعا کن لیاقت شهادت داشته باشم چشم دعا می کنم و از خدا می خواهم. قول شرف و مردانه


گفتم: از خدا و آقا امام حسین(ع) بخواه همان جور که درخواست همسر وهب پذیرفتند درخواست من و دعای من و خودت بپذیرند و اجازه بدهند تو برای من باشی و من برای تو.


گفت: توکل برخدا راضی باش به رضای خدا چشم بانو.


گفتم: حالا بریم دیرت نشه؟


وقتی آمدیم بیرون  ایستادم به تماشا. بند پوتینش با  جدیتی وصف ناپذیر می بست. محکم و با صلابت و راسخ و عظمی قوی قدم بر می داشت.


رفتم جلو بهش گفتم: حاجی حاضرم بدنت هزاران بار تکه تکه بشه و بسوزه و قابل شناسایی نباشه و سال ها چشم انتظار آمدنت بمانم اما تو در راه خدا و برای امام زمان(عج) و حسین زمانه کشته و شهید بشی . حاجی هرکار کردی خالصانه و برای خدا انجام بده و سربلندم کن. دیگه سفارشت نمی کنم همان جور که خانم فاطمه الزهرا(س) فرمودند خالص باش تا خلاص شوی. باشه حاجی؟ باشه همسرم؟ باشه رزمنده؟


یک سلام نظامی داد و محکم گفت: چشم فرمانده.


سربند منقش به یافاطمه الزهرا(س) ادرکنی اش را گرفتم جلوش .گفتم :ببندم برات یا می بندی؟


گفت: خانمم خیلی دلم می خواد شما برام ببندی اما پسر مجرد ایستاده صلاح نیست .بچه مردم هوایی میشه!


گفتم: امان از دست شیطنت های شما.


جلوی روی خودم بست و گفت: خوبه؟ مورد رضایت شما هست؟


چشمام به تایید بستم و باز کردم. گفتم: همه وجود من برو به سلامت . خدا پشت و پناه و یار و یاورت باشه. ازت راضیم.


دستش برد بالا و خدا حافظی کرد. لبخند روی لبش بود که رفت.


رفتم حرم حضرت معصومه(س) خیلی گریه کردم دلم گرفته بود و بهانه کوچه های بنی هاشم و زانوان پر مهر مادرانه خانم فاطمه الزهرا(س) را داشت. گفتم : مادر یا فاطمه الزهرا(س) همسرم نذر فرزند مظلومتون آقا امام حسین(ع) کردم حتی فرزندی هم خدا بهم بده آن را هم نذرش می کنم. فقط  از ما راضی باشید. سر مزار شهید سید روح الله صحفی و شهید سید جواد حسین زاده هم رفتم.


گفتم: همسرم اول به خدا بعد به خانم فاطمه الزهرا(س) و بعد به شما می سپرم  کمکش کنید تا به راه شما ها برسه و شهید بشه.


اللهی و رب من لی غیرک


اللهم الرقنا شهاده فی سبیلک


خدایا شهادت نصیب همسرم و خودم بکن



یا فاطمه الزهرا(س) ادرکنی



به نظرتون آیا یک همسر مثلا شما نوعی می توانید چنین روحیه ای را داشته باشد؟ آیا این را وظیفه خودتونمی دانید که همسرتون همراهی کنید تا به راهی که دوست دارد برسه؟ شهید بشه؟


آیا دو تا همسر می توانند از همدیگر چنین انتظاراتی داشته باشند؟ زندگی تشکیل بدهند که همدیگر همراهی کنند تا به بخواهند با شهادت در راه خدا با پیکار و جهاد به خدا برسند ؟


شما آقایون چنین رفتا ر و برخوردی از همسرتون انتظار و حتی توقع دارید؟


همیشه زنان به عنوان پشتیبان کننده مردان چه در نقش مادر،چه در نقش همسر و حتی خواهر می توانند مشوق آن ها باشند تا در راهی قدم بگذارند تا به فلاح و رستگاری الهی برسند؛ و همین طور برعکس می توانند با حمایت و پشتیبانی نکردن فرزند یا برادر یا همسرشون مانع رستگاری و انحراف آن مرد بشوند. درسته؟


آیا الآن در جامعه کنونی وظیفه ما خانم ها به عنوان یک مادر و یک همسر ویا  یک خواهر چیست؟


آیا این طور نیست که به عنوان یک مادر باید فرزندانی را با کوشش و همت بسیار به عنوان سرباز امام زمان (عج) تربیت کنیم و به عنوان یک همسر، همسرمون( شوهرمون) همیشه همراهی کنیم و نگرانی هاش در مورد خودمون و خانواده اش کم کنیم تا در راه رسیدن به خدا و دفاع از اسلام و پیکار و جهاد با دشمنان اسلام  قدم بگذارد و إنشاءالله شهید شود؟


به نظرم هنوز برای زنده نگه داشتن اسلام ، آن هم اسلام ناب محمدی(ص) ایثار و فداکاری و از خود گذشتگی چه جانی ومالی نیاز است. هنوز درخت سرو قامت اسلام و انقلاب جمهوری اسلامی خون می خواهد.


إنشاءالله در مطالب آینده بیش تر در مورد این مسئله و نقش زنان در جبهه های مختلف حضور همیشگیشون در خط مقدم صحبت می کنیم


لطفا انتقادات و پیشنهادات و نظراتتون در مورد این مبحث بفرمایید.


 یا زهرا(س) صلوات.
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۷/۰۸
گروه جهادی والفجر313فتح

نظرات  (۲)

سلام
سنگ هایت را که عمری میزدم بر سینه ام
ذره ذره روی هم کوهی ز دردم میکند...
با احترام به (دردفروشی)دعوتید.
painstore.blog.ir
متاسفانه برخی زنان امروز نقش اصلی خودشان که همان پشتیبانی از همسر هست را فراموش کرده اند. امروز به همسر بگویی می خواهم بروم .... تا خدمتی به .... بکنم تا شاید به آرزوی دیرینه ام که .... است برسم، به جای همیاری و دلگرمی زندگی را بهم میزنند، قهر میکنند.... و باید در.....

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی