بسم رب الشهید...!
بعد از 15 روز زندگی در بهشت ،باز برگشتم به جهنم...!!!
بهشت آنجایی است که جز خدا چیزی نباشد....بهشت آنجایی است که گناهی نباشد...!
و بهشت آنجایی است که جز عشق چیزی نبینی...!
هر سال عجیب تر از سال قبل...!
هر سال در جهادی چیز هایی را می بینم که مرا دیوانه تر می کند.!
از کجا شروع کنم؟
نمی خواهم چیزی بگویم
فقط می گویم
مادرم
فرمانده ما
یاحضرت فاطمه الزهراس
استخوان در گلو امیرالمومنین(ع) و غریبی شماوتمام مصیبت های کوچه های بنی هاشم را به عینه در جهادی دیدم ودرک کردم
.....................................
سلام بررزمندگان جهادیم
فقط یک چیزمی گویم
وقتی فرمانده ات را حضرت فاطمه الزهراس انتخاب می کنی از توسوال می کنندواقعامی خواهی فرمانده ات حضرت فاطمه الزهراس باشد؟
آیاواقعامی خواهی سربازی اورابکنی؟
وقتی می گویی آری، به تومی گویند:
آماده ای؟
آری آماده ام
وراه بازمی شودبرای امتحان شدن وچشیدن ودرک کردن مصیبت های فاطمی وعلوی
پس اگر ظلم دیدی ونتوانستی حرف بزنی وصبرکردیم استخوان درگلوامیرالمومنین(ع)رامی فهمی
پس وقتی در منطقه سنین نشین اقامت داشتی واذان که می گفتند
الله اکبر.....الله اکبر......
........
اما(اشهدان علی ولی الله)
را نگفتندبازهم مظلومیت علی(ع)رادرک می کنی
و
تنهایی دریک جبهه وتهمت خوردن و....را که شنیدی و دم برنیاوردی سیلی فاطمی رامی فهمی!
مادرم بیشتر از این زبانم بازنمی شود
اماای کاش می گفتیدراضی هستیدیانه!دلمان برای جهادی تنگ شده
خون به دلمان شد
بازهم بایدبشود
مادرم یافاطمه الزهراس خودتان کمکمان بفرمایید
راستی
یاد روضه خوانی هاو عزاداری هابخیر
یازهراس صلوات